فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره

بهار

خاطرات چیز هایی هستن که هیچ وقت نمیتوان آن ها را فراموش کرد چون در فراموش نشدنی ترین جای ذهن ما هستند

بدون عنوان

گلم عاشق شال و کیف و کفشه البته نه کفش خودش کفش من ، از هرشالی که خوشش بیاد می گه این مال منه مامان دیگه اینو نپوشیا، اگه بخوام بپوشم باید ازش اجازه بگیرم ، از بس توی این  کفش وصندلا خورده زمین اومدم قایمشون کردم که دیکه نپوشه فقط همین یه کفش سردست بود که خانم مرتب توی خونه پاشه، وقتی می ریم بازار کنار کفاشی که رد می شیم دست میزاره رو صندل پاشنه دار و می گه مامان بیا اینو برای خودت بخر قشنگها، بعد هم می خنده آخه من می دون برای چی می گه بخر.   قربون ژست گرفتنت برم ، خیلی اذیت می کنی، منم دعوات می کنم ولی باهمه ی اذیت کردنات بازم عاشقتم واینو بدون که همه ی زندگیم تویی. اینجا هم در ورودی مسجد ایستادی می خواستیم بریم ...
8 مرداد 1391

بدون عنوان

  دیشب بعد از اینکه نماز خوندم و افطار خوردیم وسریال خداحافظ بچه رو نگاه کردیم به فاطمه  گفتم پاشو تا بریم مسجد شروع کرد به گریه کردن و می گفت: مامان تو رو خدا نریم همین جا تو خونه قرآن بخون خلاصه از بس گریه کرد منم مجبور شدم بمونم خونه. حالا دلیلش که ازش می پرسم می گه من دوست ندارم شب بریم مسجد ؛ فقط صبح بریم کلاس قرآن . آخه اگه شب بریم بابا هم می آد من دوست ندارم بابام با ما بیاد. منم ازش قول گرفتم که امشب بابا نمی آد ولی باید بزاری تابریم قرآن اونم فعلا" قبول کرده . چکارکنم دوره ؛ دوره ی فرزند سالاریه دیگه. روز دوشنبه جلسه آخر این ترم کلاس زبانشه. ...
7 مرداد 1391

افطاری

دیروز بعد از ظهر رفتیم قبرستون سرخاک ننه بزرگ . بعدش رفتیم خونه ننه بزرگ و افطاری اونجا بودیم قرار بود عمه بتی برای افطار مرغ درست کنه ولی عمه سهیلا بهش زنگ زده بود و گفته بود من کله پاچه درست کردم و دیگه شام درست نکن منم چون کله پاچه دوست ندارم برای شام خودمون خورشت بادمجون درست کردم عمه زحمت کشیده بود برای من و صدیقه دخترعمه فاطمه حلیم خریده بود جاتون خالی افطاری خوبی بود.فاطمه هم کله پاچه خورد البته فقط گوشتش رو و گفت مامان خوشمزه است تو هم بخور. فاطمه هم مثل همیشه با پونه بازی می کرد البته بازی کردنشون برای پنج دقیقه است و بعدش دعوا و قهره ...
6 مرداد 1391

پایان ترم دوم زبان

کم کم داره ترم دوم زبان فاطمه تموم میشه تو این ترم هم فاطمه کلی کلمه یاد گرفته . توی خونه ادای معلمش رو بیرون می آره. عروسکاشو روی مبل می نشونه و خودش می ایسته جلوشون ازشون میپرسه وات کالر؟ بعد خودش جواب می ده یلو .بعدش می گه اوکی وریگود. شب هم که می شه باباش تو خونه اس با باباش بازی میکنه بهش میگه بابا من ازت می پرسم تو اشتباه جواب بده تامن درستش بهت بگم اونم میگه باشه. رنگها رو بهش نشون میده .رنگ قرمز رو نشونش می ده باباش میه بلو اون می گه نو نو  رد. بعد هم میخنده از معلم بازی خوشش میآد. کلمه هایی که تو این ترم یاد گرفته : پد ر ؛ مادر ؛ بچه  اینها میشن خانواده بشین  ؛ بایست ؛ به من نگاه کن خواهر و بر...
5 مرداد 1391

فاطمه به روایت تصویر 4

        سه سالگی تاچهار سالگی فاطمه عید نوروز 90 پل خرمشهر     سیزده بدر90(آب طویل)     مولودی صاحب الزمان (عج) سال90 توی پاگرد آپارتمانمون جلوی درخونه توی حیاط آقاجون زمستان 90 تولد اردلان پسر عموی فاطمه خونه خاله مریم دوست مامان کنار دریا رفته بودیم نمایشگاه کتاب دی یا بهمن 90   فاطمه تازه از خواب بیدار شده بود   خونه آقا جون ...
3 مرداد 1391

جلسه قرآن

با شروع ماه مبارک رمضان منو وفاطمه صبحها به کلاس قرآن میریم. البته یک روز درمیون ،چون فاطمه روزهای زوج کلاس زبان داره و ساعت کلاس قرآن با ساعت کلاس زبان فاطمه یکیه.یعنی ساعت ١١تا١٢ وما متاسفانه نمیتونیم هر روز بریم کلاس قرآن. امسال تصمیم گرفتم سه بارختم قرآن داشته باشم.یک بارش که ختم دسته جمعیه که مامان ریحانه جون زحمتش رو کشیدن و اسم منو تو لیستشون نوشتن. یکبار هم که دارم کلاس قرآن میرم دارم به نیت مادربزرگم ختم میکنم .من مادر بزرگم رو خیلی دوست داشتم خدا بیامرزدش خیلی زن خوب و با ایمانی بود.و بار سوم هم دارم به نیت بقیه امواتم می خونم .البته اگه خدا قبول کنه. شب بعد از اینکه افطار خوردیم با فاطمه می ریم مسجد برای مقابله (ما تو...
3 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بهار می باشد